ابراهیم احمدی

ابراهیم احمدی

ابراهيم احمدي فرزند محمد در سال 1342 در بلغان متولد شد. تحصيلات دوران ابتدايي و راهنمايي را در اين روستا به پايان رساند. دوران دبيرستان  را از سال 1356 در دبيرستان رازي شيراز آغاز كرد و در سال 1360 موفق به اخذ ديپلم تجربي با معدل 19/17 گرديد اما درآن سال به علت عدم برگزاري كنكور و تعطيلي دانشگاهها و موسسات آموزشي موفق به ورود دانشگاه نشد. در سال1361 در امتحان دوره بهياري شركت كرد و توانست به عنوان يكي از دو سهميه لارستان دوره يكساله بهياري را با موفقيت پشت سر گذاشته و در سال 1362 در بيمارستان امداد اوز استخدام و مشغول به خدمت شد.

وي 6 ماه پس از آغاز به كار در بيمارستان اوز به عنوان مسئول بخش (داخلي -اطفال) انتخاب شد و همزمان به عنوان مربي امداد هلال احمر اوز فعاليت ميكرد. در سال 1365 در كنكور سراسري دانشگاهها شركت نمود و در رشته پرستاري دانشگاه علوم پزشكي شيراز پذيرفته شد و با اخذ ماموريت كار و درس را تواما ادامه داد.

ابراهيم احمدي در سال1368 با خانم نسرين بدري فرزند محمود ازدواج نمود كه حاصل اين ازدوج يك فرزند دختر به نام آذين (متولد1369) و يك پسر به نام محمد متولد 1375 است.

وي در سال 1371 در مقطع كارشناسي پرستاري از دانشگاه علوم پزشكي شيراز فارغ التحصيل گرديد و فعاليت تمام وقت خود را در بيمارستان اوز از سال 1369 به بيمارستان منقل شده و با نام بيمارستان اميدوار اوز فعاليت مي كرد ادامه داد. از سال 1372 با ارتقاي شغلي و تغيير عنوان به عنوان رئيس خدمات پرستاري منصوب گرديد و توانست دراين سمت منشاء خدماتي شده به نحوه ي كه با مشاركت همكاران و مسولين وقت، جايگاه حرفه پرستاري در بيمارستان اوز ،شهرستان و سطح استان در سطح قابل قبولي مطرح و حفظ گرديده است.

از سال 1378 با مشاركت مدير وقت بيمارستان اوز (آقاي عبدالعزيز خضري) و جمعي از كاركنان بيمارستان فصل نامه (علمي، فرهنگي، اجتماعي ) پيام خاتم، ارگان داخلي بيمارستان اميدوار اوز راه اندازي و به عنوان سردبير مشغول به خدمت شد. در طي نزديك به 40 ماه 15 شماره از اين نشريه چاپ گرديد وحاوي مطالب مختلفي بود كه پس از 40 ماه وبا تغيير مديران وقت انتشار آن متوقف شد.

با توجه به برنامه ريزي انجام شده توسط جمعي از فعالين فرهنگي اوز وي نيز به اين جمع پيوست و به عنوان يكي از بنيانگذاران (شواري سرپرستي نشريه ماهنامه) عصر اوز از سال 1379 فعاليت خود  در اين زمينه آغاز كرد واولين شماره عصر اوز دربهمن ماه 79 منتشر شد. ابراهيم احمدي علاوه بر عضويت در شوراي سرپرستي، پس از تدوين اساسنامه به عنوان عضو شوراي نويسندگان انتخاب كه تا كنون در اين سمت ادامه فعاليت داده و به عنوان معاون سردبير، دبير كميته علمي ومشاور كميته نيمكت نيز در اين نشريه فعاليت مي كند . در طي 144 شماره از عصر اوز كه تاكنون منتشر شده نامبرده مقالات متعددي به اين نشريه ارائه داده كه به عنوان سخن اول، يادداشت، مقاله و بعضا گزارش و گفتگو با مسولين به چاپ رسيده است .

بنا به درخواست دست اندركاران تيم فوتبال نفت اوز در سال 1379 همكاري خود را با اين تيم به عنوان سرمربي آغاز كرد و به لطف همدلي و نيروي جواني بازيكنان در 2 سال متوالي با اين تيم توانست به مقام قهرماني فوتسال جام رمضان بخش اوز نايل آيد. در سال1381 نيزدر كنار مهندس مسعود كراماتي (رئيس هيات وقت فوتبال بخش اوز) به عنوان دبير هيات فوتبال خدمت خود را ادامه داد. وي به مدت 2 سال (90-89) نيز به عنوان مسئول هيئت ورزش هاي بومي محلي با همكاري صميمانه جمعي از نيروهاي علاقه مند و دلسوز فعاليت نموده كه علاوه بر برگزاري مسابقات مختلف، زمينه تشكيل هيئت بازي هاي بومي محلي بانوان نيز فراهم گرديد.

پس از باز نشستگي آقاي عبدالعزيز خضري مدير وقت بيمارستان اوز در سال 1382 مسوليت اين بيمارستان را پذيرفت اما با توجه به مشكلات موجود، پس از گذشت يك سال ازاين مسئوليت استعفاء داد و مجددا به عنوان رئيس خدمات پرستاري ادامه خدمت داد.

پس از استعفا از مديريت بيمارستان در سال1383، با جلب نظر آقاي حاج محمود بدري و فرزندان و فراهم شدن بستر سرمايه گذاري توسط آنان، اقدامات لازم را جهت اخذ مجوز نمايندگي سايپا در اوز را آغاز كرد  و پس از اخذ مجوز، عمليات ساخت و ساز را شروع و در بهمن ماه 1385 اين نمايندگي با حضور جمعي از مردم، نماينده مجلس، فرماندار وساير مسئوليين افتتاح و مورد بهره برداري قرار گرفت وآقاي احمدي به عنوان مدير در اين نمايندگي نيز مشغول به خدمت شد.

در مدت فعاليت در اين نمايندگي علاوه بر خدمامت فروش و پس از فروش سايپا و خدمات امداد خودرو توانست نمرات لازم را در ارزيابي وزرات صنايع و سايپا يدك را كسب كرده وعلاوه بر اخذ مجوز به خدمات دو گانه سوز، در سال 1387، نمايندگي فروش شركت پارس خودرو و زامياد را دريافت وموفق به اخذ گواهينامه بين المللي  2000-9001  ISO درسيستم مديريت كيفيت نيز گرديد. اين نمايندگي درسال هاي 88 و 89 به عنوان نماينده برتر شهرستان ها معرفي شد و در سال 90  نيز در ارزيابي سازمان بازرسي وزارت صنايع به رتبه يك ارتقا يافت كه در نوع خود قابل توجه است.

ابراهيم احمدي علاوه بر فعاليت هاي فوق الذكر در انتخابات هيات مديره انجمن خيريه اوز به عنوان از اعضاي هيات مديره انتخاب شد و از سال 1386 تاكنون به عنوان عضو هيات مديره وعضو واحد برنامه ريزي داخلي اين انجمن مشغول به فعاليت است با توجه به اعتقاد وي به گردش مسئوليت ها تاكنون درپست هاي: مدير اجرايي، رئيس هيئت مديره، دبير و خزانه دار انجمن انجام وظيفه كرده است و در حال حاضر نيز به عنوان يكي ازاعضاي هيئت پيگيري راه اندازي بخش دياليز دربيمارستان اميدوار، تحت پوشش انجمن خيريه مي باشد. وي ازسال 1383 تاكنون عضوهيات امناء بيمارستان اميدوار اوز در كنار ساير اعضا مشغول به فعاليت مي باشد.

ابراهيم احمدي پس از26 سال خدمت مستمر در بيمارستان اوز درسال 1388 به افتخار بازنشستگي نايل آمد. ضرورت راه اندازي دانشكده دولتی بهداشت در اوز موجب شد تا به عنوان يكي ازاعضاي هيئت پيگير اين دانشكده از سال 88 به همراه ساير اعضا پيگيري ها را تداوم داده تا پس ازصدور موافقت اصولي از وزارت بهداشت درسال 89  و همراهي خيرين درتامين منابع مالي و طي مراحل اداري، اين دانشكده نيز در مهر91 دانشجو بپذيرد و عملا فعاليت آموزشي خود را آغازكند. وي همچنان به عنوان يكي ازاعضاي اين هيئت پيگير امور جاري و ساخت سايت اصلي دانشكده بهداشت مي باشد.

ابراهيم احمدي دغدغه اجتماعي خود را شايسته سالاري فارغ از وابستگي هاي قومي و جناحي مي داند. وي اعتقاد دارد بهره گيري از فرصت ها و پتانسيل ها عامل پيشرفت بوده و فرصت سوزي از موانع اصلي آن است.

نویسنده: هادی صدیقی (اوزیها – فیس بوک)

اشعاری از فیروز بلارک در رابطه با جشنواره نوروزی بلغان

اشعاری از فیروز بلارک در رابطه با جشنواره نوروزی بلغان

هر آنکس یا خدا خواهد بگـــوید*

کــلام خــالقــــــــش باید ببوید*

تحرک با تلاش همـــراه غـــیرت*

چــو بذر زیر خــاکش کرده ، روید*

به بلغان گشته یک جشنواره برپا*

در این گنجینه کـس دُرّی بجــوید*

شکوه عشـــق روید خــاک بلغان*

هـرآنکس معـرفت خواهـــد بپوید*

قدوم حاضــــرین بر چشـم بلغان*

به دیده می گذارم هر کــه گــوید*

تلاش و غیرت و مردانگـی بیــن*

ز علــم و فـن، ید جــــانانه روید*

تخصص دارد و تکنیک و تاکتیک*

حـریفـــش نیر نتــــواند ربویــد*

بیا فیروز و گـــو حمد خـــداوند*

کـه رحمش خاک بلغان را بشوید*

شیخ عبدالعزیز روستایی

شیخ عبدالعزیز فرزند علی نقی فرزند محمّد احمد بلغانی دوازدهم شهریور ۱۳۰۱ شمسی در بلغان به دنیا آمد. پدربزرگ وی، شیخ محمّداحمد خنجی، از نوادگان شیخ عبدالسّلام خنجی عالم شهیر خنج است. نَسَب شیخ عبدالسّلام با سه واسطه به عبّاس بن عبدالمطّلب عموی پیغمبر صلوات اللّه علیه و آله می رسد.

او تحصیلات علمی را نزد پدرش و مکتب دار بلغان آغار نمود و قواعد صرف و نحو عربی و نیز دستور زبان هندی را فرا گرفت. در خوش نویسی تبحّری تمام یافت؛ چنان که آثار باقی مانده از ایشان مؤیّد این معناست.
پس از تکمیل مراتب علمی، به مقام مکتب داری رسید و عهده دارتعلیم و تربیت کودکان روستا گردید. قرآن، مبدا و معاد، گلستان و بوستان سعدی، دیوان حافظ، فلکناز و حیدربگ از جمله موادّ درسی مکتب خانه بود. با تشکیل مدرسه ی ابتدایی و برچیده شدن مکتب خانه، وی به شغل نجّاری روی آورد.

شیخ در ده سال آخر عمر به علّت سکته مغزی خانه نشین گردید و سرانجام در روز بیست و یکم مهرماه ۱۳۷۸ دار فانی را وداع گفت. آثار باقی مانده از ایشان عبارت است از:

  1. منظومه ی موش و گربه مشتمل بر ۳۶۳ بیت
  2. قصیده ی قیر و کارزین مشتمل بر ۷۲ بیت
  3. قصیده ی دنیای ناپایدار مشتمل بر ۷۰ بیت
  4. غزل می صهبا مشتمل بر ۴ بیت

غزل می صهبا
بیا ساقی قدح در ده شرابی از می صهبا / چنان مست و خرابم کن که نشناسم زسر تا پا
مرا در مکتب عشق از بلای غم خلاصی ده / که نقشی برکشم در لوح دل از عهد و پیمان ها
مشو از مردم این دوره غمگین، زار و افسرده / مکن ای روستایی از غم دنیا شکایت ها
نشین در کنج خلوت از برای خود تفکّر کن / که تقدیر ازل شد گردش دنیا و مافیها

موش و گربه
شیخ عبدالعزیز این مثنوی را در ۳۶۳ بیت سروده است. وی در آغاز مثنوی می نویسد:

«خوانندگان محترم، آغاز حکایت موش و گربه خیلی جالب و حیرت انگیز است، ولی در پایان از بی وفایی دنیای ناپایدار و زمانه ی بی اعتبار و نفس امّاره ی سرکش که عدوّ روح است، برمثال موش گفتار گردیده که همیشه جنس انبار دل – که از خیر و تقوا و عبادت است- تاراج می نماید، و حکایت “موش و گربه” نام گذاشته ایم.»

برای آشنایی خوانندگان گرامی بخشی از ابیات آغازین و پایانی منظومه ی موش و گربه درپی می آید:

شکرلله خالق یزادن / رازق جمله عالم و انسان
حال این دوره شکر می باید / نعمتش گشته وافر و افزان
می کنم تازه قصّه ای آغاز / گرچه ناشکری است گفتن آن
گفتن بنده از خدا عفو است / چون بود یادبودی از دوران
قصّه ی موش می کنم آغاز / چون خدا داده است حکم بر آن
آن محمّدعلی احراری / آن که هست او زخواجه ی بلغان
جوجه انبار کرده هشت صد من / حال یک دانه ای نمانده از آن
جمع کرده است اسکناس کویت / لیک این جاست از ضررزدگان
نه محمّدعلی ضرر کرده / همه از دست موش سرگردان
………….
اوّل قصّه شُکر حق گفتم / ثانیاٌ فتنه های این دوران
از اذیّات موش و جنگ و جدال / عبرتی بهر مردمان زمان
چند بیتی دگر نصیحت و پند / گشت انجام آن به شرح و بیان
ای خدایا کریم بی چونی / تو بصیری و سمیعی و سبحان
اوّل و انتهای این قصّه / هر چه گفتار گشته است و بیان
غیر حق هر چه گشته ام ناطق / عفو فرما زبنده ی نادان
ماه شعبان چون گشته این گفتار / در امیدم من از مَه رمضان
سنه ی الف و سیصد و هفتاد / نه دگر به انتهایش خوان
هر که خواند دعا طمع دارم / چون که هستم زفعل خود حیران
زعصیان چو کوه برد و سست / یا الهی به بنده رحمی کن
بنده عبدالعزیز محزونم / خاکروب قدوم درویشان
یا الهی به مؤمنین رحمی / مؤمنات و برادر و یاران
باز خواننده و نویسنده / مستمع گر دلش شود جوشان
باز خوانید از درود و سلام / بر محمّد و اهل و اصحابان
انتهایش تحیّت و صلوات / ختم شد بر گزیده ی یزدان
من اقلّ کم ترین عبادالله / ساکنم هم زصادره ی بلغان
یا الهی به مؤمنین رحمی / مؤمنات و برادر و یاران

شیخ عبدالعزیز در پایان حکایت طولانی موش و گربه می نویسد:

« مختصراً به نظم آورده ایم تا برای رواج بازار فهم عامیان مبتدی از آغاز آن دلپذیر و از موعظه ی آن مستمع و از شرح آن منتفع گردند و لذا آقایانی که صدرنشینان مرتبه ی بلاغت و دقیق اندیشان دفتر معنی می باشند برای مطالعه تصادفاً مرئی گردد، امید است که به نظر پسند و به خاطر دریامتقاطر دانشمندان مزبور سهوی و یا نقصانی مشاهده شود، به دیده ی مهر مظاهر عفو منصرف گشته و مستدعی است که حقیر گوینده را به دعای خیر یادآور فرمایند.»

——-

ویراستار: مسعود دبیری

خواجه حسینعلی بلغانی

حاج حسین علی محمّدكریم بن محمّدتقی بن خواجه محمّدشریف بلغانی، پدر میرزامحمّد خطّاط بلغانی، اشعار فراوانی سروده كه قسمتی از آن در سینه ها جای گرفته و بخش زیادی از آن نیز متأسّفانه به علّت عدم كتابت، در لابه لای زمان گم شده است. آن گونه که از اشعار باقی مانده ی وی برمی آید، ایشان شیفته ی پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله وسلّم بوده و آرزوی دیدن آن حضرت را داشته است.

حاج حسین علی بلغانی بیش از ۶۰ سال عمر کرده و حدود سال ۱۲۷۰هجری شمسی از دنیا رفته است.

میرزامحمّد خطّاط بلغانی (بنا به گفته ی فرزند ایشان آقای حسین علی دبیری، در بین سال های ۱۳۲۰ و 1321شمسی به علّت بیماری حصبه یا وبا در خرمشهر وفات یافت) از فرزندان حاج حسین علی بلغانی بوده است. میرزامحمّد دانش فراوان و خطّ خوش و زیبایی داشته و شاگردان زیادی تربیت کرده است. به همین دلیل شیخ عین الدّین كوكبی – که به همراه گروهی دیگر، از طرف احصائیّه برای ثبت و صدور شناسنامه به منطقه آمده بودند- لقب دبیر را به ایشان اعطا و شهرت دبیری را برایشان ثبت كردند.

اینک بخشی از اشعار ایشان:
روم در مـكّه گاهی در مدینه/ مرا مهر خدا دارم به سینه
حسین دیــدار پیـغمبر ببینـد/ تمنّای مرا آخـر همینه
شفق شد كه طلوعش روشنی داد/ به سر دارم هوای سرو آزاد
حــسین دیــدار پیغمبر ببیند/ بگو كلّ جهان یك سر بَرَد باد

هنگامی كه حاج حسین علی برای سفر حج پا به کشتی می گذارد تا عازم مكّه شود، چنین می سراید:

خـداوندا كــه من حـمل غُرابم/ گــناه دارم ولی بنویس ثوابم
عــریضه كرد حسینی با خداوند/ نمی دانم چـه آیــد در جوابــم
كدام باغی است كه میوه ش كم نمیشه/ چرا شیر و عسل درهم نمیشه
قدِ رعــنای دلـــدار حــسینـی/ چــو سرو ناز اصلاً خم نمیشه
شــوم قربان امـر پاک یــزدان/ بَرم فرمان او هم از دل و جان
اگر پرسند او اهل كجا بود/ بــگو حاجی حسین خوّاج بلغان
“تبارك” خفتن و “یاسین” سحرگاه/ بخوان توبه، به حق عذر از خدا خواه
شود ضــامن حــسین بالِغانی/ محمّد در صف محشر، شفاخواه

شماری از بزرگان روستا مي گويند نام گذشته ی بلغان “بَلاغون” بوده است و بعضی نیز بر اين باورند كه بلغان در قديم “بالِغان” نام داشته است. شاعر در بیت پایانی اشاره ای به نام قدیم بلغان داشته و شايد هم به دليل وزن و آهنگ، بلغان را به صورت بالغان آورده است.

——-

ویراستار: مسعود دبیری

خواجه ابوطالب بلغانی

«خواجه ابوطالب بن محمّدحسین بن جعفر بلغانی» از شعرای معروف بلغان در دوره های افشاریه و زندیه است. پدر ایشان خواجه حاج محمّدحسین از ثروتمندان و خیّرین بلغان بوده که بخشی از ثروت خود را وقف امور خیریه نموده است. آب انبار حاج محمّدحسین در مجاورت مسجد حاجی ملّا به سرمایه ی ایشان ساخته شده و به یادگار مانده است؛ برکه ای که گنجایش حدود یک میلیون لیتر آب را دارد و از آن زمان تاکنون منبع مهمّ تأمین آب شرب بلغان بوده است.

خواجه ابوطالب برادری به نام « تراب » داشته و خواهرش نیز همسر خواجه عبدالصّمد بلغانی کدخدای بلغان بوده است. عبدالرّزّاق رزّاقی نیا بن محمّدکاظم بن عبدالرّزّاق بن محمّدکاظم بن تراب بن محمّدحسین بن جعفر بلغانی از بازماندگان این خاندان است.

اشعار خواجه ابوطالب در گذر زمان از بین رفته و تنها شعری که از وی باقی مانده در ستایش خداوند جهان آفرین و نعت حضرت رسول حبیب ربّ العالمین در ۴۷ بیت است که از این قرار است:

در ستایش خداوند جهان آفرین و نعت حضرت رسول حبیب رب العالمین
حمد خداوند جهان روز و شبم کار آمده / بر جمله جرم بندگان غفّار ستّار آمده
حیّ علیم است و قدیر، نه مثل، نه شبه و نظیر / وان آگه از ما فی الضّمیر دانای اسرار آمده
از صُنع خلّاق جهان، کشتی به دریا شد روان / ماه ارغوان گشته عیان، جاری به انهار آمده
لوح و قلم، کون و مکان، هفتم زمین، نه آسمان / با جمله اشیا اندر آن، از صُنع جبّار آمده
وحش و طیور، رمل و حَجَر، با فطر و افطار و شجر / در ذکر حیّ دادگر، جمله به گفتار آمده
در قعر دریا ماهیان، اندر سما روحانیان / با جمله اشیای جهان، دایم به اذکار آمده
بگشای چشم خود نگر، ارض و سما نه بحر و بر / یک چیز ناید در نظر، غافل ز دادار آمده
جز آدمی در شکر نوم، بگذشته بر او لیل و یوم / هرگز نکرده ذکر صوم، گشتن پدیدار آمده
رو در کلام حق ببین از فضل ربّ العالمین / جنّات عدن خالدین، در شأن ابرار آمده
هم دوزخ و نار و جحیم با جمله عذاب الیم / از قهر قهّارعظیم در شأن کفّار آمده
هرکس برای حق بتاخت نعمت به هرعالم بیافت / وان کس زحُکمش رخ بتافت در دو جهان خوار آمده
نمرود مردود ذلیل انداخت در آتش خلیل / آن آتش از صُنع خلیل ریحان گلزار آمده
فرعون چو برگشت از خدا، موسی فرستاد او عصا / نامد چو در راه خدا، غرقش به دریا آمده
اقوام لوط از گمرهی، کردند فساد و ابلهی / از هیبت و قهرالّلهی شهرش نگونسار آمده
با این همه عصیان ما، بهر رضای مصطفی / هنگام فضلش از عطا اشجار زخّار آمده
هر موی من گردد زبان، شکرش بگویم هر زمان / یه شمّه نتوانم از آن، گفتن که اظهار آمده
از بهر حمد آن حَمَد، گویم درود بی عدد / بر معدن جود و خرد، کش نام مختار آمده
آن شافع روز جزا فاضل ترین انبیا / کش در کتاب های خدا اوصاف بسیار آمده
تاج لَعَمرُک برسرش، خلعت لَولاک در برش / کلّ خلایق چاکرش سرخیل ابرار آمده
آن طوطی شکّرشکن چون لب گشادی بر سخن / شد محفل گل در چمن بر خیل بیزار آمده
از مُعجز فخر بشر، اشجار خشک آورد ثمر / انگشت او شق شد قمر، آهو به گفتار آمده
سلطان بحر مَن عَرَف، شاه سریر لو کَشَف / او گوهر است آدم صدف چون دُرّ شه وار آمده
شمس ضحا بُد فی السّماء غوث و ابد فی السقاء / بدرالیها فی الدُّجا، ملّاح انوار آمده
با آن همه جور و ستم کاو دید از آن قوم دژَم / از بهر الطاف و کَرَم رحمش به کفّار آمده
آن خسرو عالی همم، آن سرور صاحب کرم / ماه عرب شاه عجم، بر خلق سالار آمده
چون کرد آن عالی مُطاع دنیای فانی را وداع / شد روز روشن بی شعاع، مثل شب تار آمده
بعدش علیّ مرتضی اندر لقب شیر خدا / در جمله ی جنگ و غزا آن خیل سردار آمده
انت الکتاب المستبین من نصّ قرآن مبین / انت الولیّ المتّقین در شأن آن یار آمده
بُد زوج زهرای بتول، بودی بنی عمّ رسول / هم در فروع هم در اصول، مقبول غفّار آمده
این پیشوای إنس و جان، پشت و پناه مؤمنان / بس سر فکند از مشرکان تا غیر فرّار آمده
ای “هل انی” بنیان او، وی “قُل کفی” در شأن او / وی انّما در شأن او در نزد جبّار آمده
چون در غزا آن شمع دین آتش بزد بر مشرکین / از نزد ربّ العالمین مدحش به کرّار آمده
روز و شب و شام و سحر از فرّ حیّ دادگر / صلوات بر خیرالبشر بر آن اظهار آمده
تا عمر دارم جمله هی از حق درود پی به پی / بر مصطفی و آل وی بر صحبت اخیار آمده
طالب منم هر صبح و شام، گویم درودت والسّلام / صلوات بر “خیرالانام” تا خیر ستّار آمده

——-

ویراستار: مسعود دبیری

خواجه اشرف بلغاني

خواجه اشرف بلغاني

خواجه اشرف بن خواجه محمّد كريم بن خواجه محمّدشريف بلغاني حدود 300 سال پیش در بلغان مي زيست. وي رئيس قبيله ی خوّاج و كدخداي آن زمان بلغان بود. خواجه سواركاري بي باك بود و در دلاوري و تيراندازي گوي سبقت را از ديگران ربوده بود.

خواجه اشرف قلعه اي بزرگ به مساحت تقريبي 5000 متر داشته است. او از نعمت فرزند محروم بود. با این حال قلعه و محلّ زندگی وی پس از مرگش نیز پابرجا بود، تا این که گذر زمان و بلایای طبیعی، آن جا را به ویرانه ای تبدیل کرد و از آن جز تلّي خاك و يك يا دو اتاق كوچك چیز دیگری باقی نگذاشت.

قلعه ی خواجه که در بین مردم به ” کَلَتیِ خواجه اشرف” موسوم بود، بعدها به همّت فردي خيّر (سيّدعبدالله هاشمي) به دبيرستان پسرانه تبدیل شد.

——-

ویراستار: مسعود دبیری

شیخ زین الدّین علی انصاری

شیخ زین الدّین علی انصاری از فقها و علمای بلغان بوده که از تاریخ زندگی وی اطّلاعات چندانی در دست نیست. شیخ دارای فرزندان و نوادگان بسیاری بوده که هر کدام طلایه دار علم و فرهنگ اسلامی در مناطق مختلف بوده اند؛ فرهیختگانی چون: ملّا عبدالصّمد قاضی ، عبدالله خوش خط ، ملّا یوسف قاضی (بندرلنگه) و حاجی ملّا و… از نوادگان شیخ بوده اند که هر یک، عالم و اعلم در دین و اخلاق اسلامی بوده اند.

“محمّدشریف قطبا” مشهور به “خان بهادر” از نوادگان شیخ، حدود ۱۲۰ سال قبل از بلغان مهاجرت و به بنادر خلیج فارس سفر کرد، از آن جا به بحرین و سپس به تهران رفت. فرزندان و نوادگان وی هم اکنون در قید حیات می باشند.

ملّاعبدالله مشهور به “حاجی ملّا” آخرین نواده ی شیخ است که تا پایان عمر در بلغان زندگی کرد و در دهه ی چهل شمسی وفات یافت و در کنار مقبره ی جدّ بزرگوارش شیخ زین الدین علی در قبرستان بلغان مدفون شد. محبوبیّت حاجی ملّا در بین مردم بلغان به حدّی است که اگر امروزه نامی از علوم اسلامی برده شود، فوراً نام حاجی ملّا در ذهن تداعی می گردد.

لازم به ذکر است که ایشان عموی عالم جلیل القدر شهید شیخ محمّد ضیایی بود.

آری، شیخ زین الدّین علی انصاری دارای چنین فرزندان صالحی بوده است که نام وی و فرزندانش همیشه در خاطر و قلب مردم ماندگار است.

شجره نامه ی ذیل به همّت محمّدحسین صمدانی(رحمه الله) ترسیم گردیده است:

بروی عکس کلیک کنید

——–

ویراستار: مسعود دبیری