شیخ عبدالعزیز فرزند علی نقی فرزند محمّد احمد بلغانی دوازدهم شهریور ۱۳۰۱ شمسی در بلغان به دنیا آمد. پدربزرگ وی، شیخ محمّداحمد خنجی، از نوادگان شیخ عبدالسّلام خنجی عالم شهیر خنج است. نَسَب شیخ عبدالسّلام با سه واسطه به عبّاس بن عبدالمطّلب عموی پیغمبر صلوات اللّه علیه و آله می رسد.
او تحصیلات علمی را نزد پدرش و مکتب دار بلغان آغار نمود و قواعد صرف و نحو عربی و نیز دستور زبان هندی را فرا گرفت. در خوش نویسی تبحّری تمام یافت؛ چنان که آثار باقی مانده از ایشان مؤیّد این معناست.
پس از تکمیل مراتب علمی، به مقام مکتب داری رسید و عهده دارتعلیم و تربیت کودکان روستا گردید. قرآن، مبدا و معاد، گلستان و بوستان سعدی، دیوان حافظ، فلکناز و حیدربگ از جمله موادّ درسی مکتب خانه بود. با تشکیل مدرسه ی ابتدایی و برچیده شدن مکتب خانه، وی به شغل نجّاری روی آورد.
شیخ در ده سال آخر عمر به علّت سکته مغزی خانه نشین گردید و سرانجام در روز بیست و یکم مهرماه ۱۳۷۸ دار فانی را وداع گفت. آثار باقی مانده از ایشان عبارت است از:
- منظومه ی موش و گربه مشتمل بر ۳۶۳ بیت
- قصیده ی قیر و کارزین مشتمل بر ۷۲ بیت
- قصیده ی دنیای ناپایدار مشتمل بر ۷۰ بیت
- غزل می صهبا مشتمل بر ۴ بیت
غزل می صهبا
بیا ساقی قدح در ده شرابی از می صهبا / چنان مست و خرابم کن که نشناسم زسر تا پا
مرا در مکتب عشق از بلای غم خلاصی ده / که نقشی برکشم در لوح دل از عهد و پیمان ها
مشو از مردم این دوره غمگین، زار و افسرده / مکن ای روستایی از غم دنیا شکایت ها
نشین در کنج خلوت از برای خود تفکّر کن / که تقدیر ازل شد گردش دنیا و مافیها
موش و گربه
شیخ عبدالعزیز این مثنوی را در ۳۶۳ بیت سروده است. وی در آغاز مثنوی می نویسد:
«خوانندگان محترم، آغاز حکایت موش و گربه خیلی جالب و حیرت انگیز است، ولی در پایان از بی وفایی دنیای ناپایدار و زمانه ی بی اعتبار و نفس امّاره ی سرکش که عدوّ روح است، برمثال موش گفتار گردیده که همیشه جنس انبار دل – که از خیر و تقوا و عبادت است- تاراج می نماید، و حکایت “موش و گربه” نام گذاشته ایم.»
برای آشنایی خوانندگان گرامی بخشی از ابیات آغازین و پایانی منظومه ی موش و گربه درپی می آید:
شکرلله خالق یزادن / رازق جمله عالم و انسان
حال این دوره شکر می باید / نعمتش گشته وافر و افزان
می کنم تازه قصّه ای آغاز / گرچه ناشکری است گفتن آن
گفتن بنده از خدا عفو است / چون بود یادبودی از دوران
قصّه ی موش می کنم آغاز / چون خدا داده است حکم بر آن
آن محمّدعلی احراری / آن که هست او زخواجه ی بلغان
جوجه انبار کرده هشت صد من / حال یک دانه ای نمانده از آن
جمع کرده است اسکناس کویت / لیک این جاست از ضررزدگان
نه محمّدعلی ضرر کرده / همه از دست موش سرگردان
………….
اوّل قصّه شُکر حق گفتم / ثانیاٌ فتنه های این دوران
از اذیّات موش و جنگ و جدال / عبرتی بهر مردمان زمان
چند بیتی دگر نصیحت و پند / گشت انجام آن به شرح و بیان
ای خدایا کریم بی چونی / تو بصیری و سمیعی و سبحان
اوّل و انتهای این قصّه / هر چه گفتار گشته است و بیان
غیر حق هر چه گشته ام ناطق / عفو فرما زبنده ی نادان
ماه شعبان چون گشته این گفتار / در امیدم من از مَه رمضان
سنه ی الف و سیصد و هفتاد / نه دگر به انتهایش خوان
هر که خواند دعا طمع دارم / چون که هستم زفعل خود حیران
زعصیان چو کوه برد و سست / یا الهی به بنده رحمی کن
بنده عبدالعزیز محزونم / خاکروب قدوم درویشان
یا الهی به مؤمنین رحمی / مؤمنات و برادر و یاران
باز خواننده و نویسنده / مستمع گر دلش شود جوشان
باز خوانید از درود و سلام / بر محمّد و اهل و اصحابان
انتهایش تحیّت و صلوات / ختم شد بر گزیده ی یزدان
من اقلّ کم ترین عبادالله / ساکنم هم زصادره ی بلغان
یا الهی به مؤمنین رحمی / مؤمنات و برادر و یاران
شیخ عبدالعزیز در پایان حکایت طولانی موش و گربه می نویسد:
« مختصراً به نظم آورده ایم تا برای رواج بازار فهم عامیان مبتدی از آغاز آن دلپذیر و از موعظه ی آن مستمع و از شرح آن منتفع گردند و لذا آقایانی که صدرنشینان مرتبه ی بلاغت و دقیق اندیشان دفتر معنی می باشند برای مطالعه تصادفاً مرئی گردد، امید است که به نظر پسند و به خاطر دریامتقاطر دانشمندان مزبور سهوی و یا نقصانی مشاهده شود، به دیده ی مهر مظاهر عفو منصرف گشته و مستدعی است که حقیر گوینده را به دعای خیر یادآور فرمایند.»
——-
ویراستار: مسعود دبیری